شاهزاده راپونزل کوچولو پس از گرفتن قدرت درمانگری از یک گل جادویی، در نیمه های شب توسط مادر گاتل از قصر ربوده می شود. مادر گاتل می‌داند که قدرت جادویی گل اکنون در موهای طلایی راپونزل رشد می‌کند و برای جوان ماندن، باید راپونزل را در برج پنهان خود حبس کند. راپونزل اکنون یک نوجوان است و موهایش چندین متر رشد کرده است. راپونزل زیبا تمام زندگی خود را در برج بوده و حالا نسبت به دنیای بیرون کنجکاو است. یک روز، راهزنی به اسم فلین رایدر از برج بالا می رود و راپونزل او را اسیر می‌کند. راپونزل با دزد جذاب قرار می‌گذارد که به عنوان راهنمای او برای سفر به جایی که چراغ های شناور از آنجا می آیند و هر سال در روز تولدش دیده می‌شوند، بروند در عوض او فلین را آزاد و تاجش را به او پس می‌دهد. حالا راپونزل در آستانه ی مهیج ترین و باشکوه ترین سفر زندگی خود است.